در احوالات شیراز گفتندی .روزی روزگاری شهری بودندی اندر ورای ایرانیان در پس کوه های دروازه قران. آن طرف شهر،شهرکهای بسیار با فلاحت در سیاحت های بینظیرندی. مردمان این شهر در متانت و راحتی بس نام آوران عرصه های بسیار شدندی. در این شهر هرکس به مذاق خویش الم شهر را به سمت و سویی میکشاندندی.آزادی در این شهر زبانزد آمه و خاص بودندی. دوستاران این شهر آن را به نام چمران می شناختند و خیابان زندی. ستاره های این شهر چنان پر فروغ می درخشیدی که زیتون های بسیار در ورای پرچم آن سر به آستان جانان نهادندی.در این شهر همه صیغه ی برادری و خواهری دینی.همه به هم به چشم خواهری و برادری نگارندی.همه اینجا محرمند و دوستی.ازادیش را گویندی به 7 ولایت کفر مانندی و خیابان های لاله را بیادت اورندی. بی کلاسی و شهروندی!!؟؟ .در این شهر صیغه ی آزادی چنان بادوام و پر فتوحندیکه قارچ های دوستی بر بام های انان پلک زنندی و اسمان ارب صد را چک بکردندی.کارهای فرهنگی در این شهر بی دادکردندی که قول های بسیار باشندی که شیر نفت در جیب دوستان فرهنگی.((جان ولو اسکندر بی کار)) در داستان های شیرازش نقل کردندی:(( سر صبحی ساعت 12 که از در خانه ی خویش برون زده و قصد زیارت چمران کردندی. ابتدای حرکت ناگهان در ورای خود کسی را روئیت نمودندی که سر در چاه مراقبت فرو کردندی.اری درمکاشفه های خویش در مانده از این که ایشان که بودندی.اجنه ای یا اکنه ای.دختر یازنی. پسری یا مردی. در پوشش که تا به حال در ولایت خویش چنان دید نزدندی.پس از مکاشفات بسیار از این جانور به سرعت گذر نموده تا شر ایشان حامی مانگردندی. بر اتوبوس های تاکسی مزاج سوار گشته و قصد خیابان چمران کردندی و پس از امکان نزول در چمران و بس شاهد صحنه ای شگرف بودمندی. در این مسیر سبز و تا توانی صیغه ی صمیمیت و دوستی را شنیدندی و بینندی . قصد داشتم تا اقوام و ایال خویش را از ولایت دارقوز اباد سفلا به این مکان فرستندی و آوردندی تا کمی سیغه ی دوستی و محبت خانوادگی را یاد بگیرندی.))
در احوالات مسئولان گفتندی که هر روز در خوابندی و گریه کنان ملول از اغتشاشات سر بربندی و گفتندی بگذار تا هر کس که خواستندی سر ها بشکستندی و بعد ما این قوم را جمع کردندی و خرج بیمارستان را دادندی.کارهای فرهنگی را بسیار کردندی که دیگر حال حرکت در آنها نبودند تا جایی که از دفتر خویش به یکباره صدا کردندی خسته کردندی عظمت کار های فرهنگی.
نعره های بسیار بکردندی و توانستندی تا چشم حسود ها بترکندی.مسئولانس بسیار صاحب کمال و جلال بودندی تا جایی که از خود بخشنامه ها در کردندی و گفتندی که برج های بسیار بایندی. در شرایط السقوط گفتندی پس از آن که اعلام کردندی که شهر مذهبی بودندی مسئولان از شوق سخن از خود طرح در کره و بادکنک ها هوا کردندی تا شاید دنیا فهمیدندی مسئولان شهر چه خوش کردندی.
در حوضه مفاسد گفتندی که سفیدی مفاسد شهر چنان سر به فلک بردندی که کس روز ندیدندی و در کوچه ها جز عظمت ساختمان چیز دیگر ندیدندی.آنجا بودندی که رجال الفساد شهر مذکور گفتندی اینجا جزیره ای بایندی تا هر کار و غلط خواستندی کردندی.دانشجویان عدالتخواه را پوست در کردندی تا غلط اضافی نکردندی.
در جریان فاضلاب های این شهر گفتندی که لوله های فاضلاب این شهر چنان گسترده بودندی که هر ساختمان شهر مستثنی است اگر که فاضلاب از خویش در نکردندی.پیگیری ها کردندی تا شایندی که سیستم های فاضلاب شهر به سیستم الکترونیک متصل کردندی تا کار دوستان راحت کردندی اما تمایل نداشتندی که اسناد بر جای گذاشتنندی.
در احوالات شیخ شهر ما نیز گفتندی که هر روز مریدانی آوردندی و مدام چماق بر سر ملت بزنندی که گر مردندی پای درکفش این قوم بکردندی.هر روز آمار مطب خانه های شهر بسی پر گشتی از کله های پر بندی و تو در شگفت مانندی که چه شد است قوم مغل حمله کردندی؟؟؟.عکس ها را که بینندی در تعجب غرق گردندی که چه شد که شیخ ما اینگونه کردندی.
شبه حزب ا... گفتندی که ریشه های این شیخ باید برکندندی اما نخسائیون مشاوره دادنی و گفتندی که باید اقوام از ایشان گرفتندی نه ایشان از اقوام.پس از رایزنی بسیار مصوب شدندی که آخر حلقه ی دوستان جمع گردندی و علیه ایشان بیانیه در کردندی که چه شدندی ملت با خبر گشته و از خود طرح در کردندی.آخر العهد مسئولان نیز در خواب لطیف خود سخن در کردندی که بی بصیرتی دوستان بودندی.حال کله ها شکستنندی و خون ها که ریختندی همه ول کردندی و به داربست ها چسپیدندی که چرا ول بودندی.حال باید گفتندی که ریشه اینان باید برکندی.
ما را پوزش خواهیم که تمام کمال ننها نندی کرده و خود افسار سخن را پراکنندیم. مارا در سری بعد یاری نمایندی.
رسام در خدمت شما بودندی